سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 15:44 :: نويسنده : MOSTAFA
پروفسور حسابي؛ ملقب به پدر فيزيک ايران بعد از ملاقاتي كه با انيشتين داشتند و پس از آنكه انيشتين به ايشان نويد مي دهند كه نظريه شما در آينده اي نه چندان دور، علم فيزيك را در جهان متحول خواهد كرد، به پروفسور پيشنهاد مي دهد كه براي تكميل نظريه خود در آزمايشگاه مجهز دانشگاه شيكاگو به كار خود ادامه دهد. در ادامه ايميل خاطره اي بسيار آموزنده از ايشان در دانشگاه شيکاگو نقل شده كه هر ايراني را به فكر وا مي دارد. اميدوارم شما دوستان هم فرصت خوندنش رو از دست ندهيد ... دانشگاه شيکاگو بسيار پيشرفته بود. مهم تر از هر چيزي آزمايشگاه هاي متعدد و معتبر آن بود. من در لابراتوار بسيار پيشرفته اپتيک، مشغول به کار شدم. در خوابگاه دانشگاه هم اتاق مجهزي براي اقامت، به من داده بودند. از نظر وسايل رفاهي، مثل اتاق يک هتل بسيار خوب بود. آدم باورش نمي شد، اين اتاق در دانشگاه باشد. معلوم بود که همه چيز را، براي دلگرمي محققين و اساتيد، فراهم کرده بودند. نکته خيلي مهم و حائز اهميت، آزمايشگاه ها و چگونگي تجهيزات آن بود. يک نمونه از آن مربوط به ميزي مي شد که در آن آزمايشگاه به من داده بودند. اين ميز کشوي کوچکي داشت. از روي کنجکاوي آنرا بيرون کشيدم و با کمال تعجب، چشمم به يک دسته چک افتاد. دسته چک را برداشتم و متوجه شدم تمام برگه هاي آن امضا شده است! فوراً آنرا نزد پروفسوري که رئيس آزمايشگاه ها و استاد راهنماي خودم بود بردم. چک را به او دادم و گفتم: ببخشيد استاد، که بي خبر مزاحم شدم. موضوع بسيار مهمي اتفاق افتاده است. ظاهراً اين دسته چک مربوط به پژوهشگر قبلي بوده و در کشوي ميز من جا مانده است. و اضافه کردم، مواظب باشيد، چون تمام برگ هاي آن امضا شده است، يک وقت گم نشود. پروفسور با لبخند تعجب آوري، به من گفت: اين دسته چک را دانشگاه براي شما، مانند تمام پژوهشگران ديگر دانشگاه، آماده کرده است، تا اگر در هنگام آزمايش ها به تجهيزاتي نياز داشتيد، بدون معطلي به کمپاني سازنده تجهيزات اطلاع بدهيد. آن تجهيزات را، براي شما مي آورند و راه مي اندازند و بعد فاکتوري به شما مي دهند. شما هم مبلغ فاکتور شده را روي چک مي نويسيد و تحويل کمپاني مي دهيد. به اين ترتيب آزمايش هاي شما با سرعت بيشتري پيش مي روند. توضيح پروفسور مرا شگفت زده کرد و از ايشان پرسيدم: بسيار خوب، ولي اين جا اشکالي وجود دارد، و آن امضاي چک هاي سفيد است؛ اگر کسي از اين چک سوء استفاده کرد، شما چه خواهيد کرد؟با لبخند بسيار آموزنده اي چنين پاسخ داد: "بله، حق با شماست. ولي بايد قبول کنيد، که درصد پيشرفتي که ما در سال بر اساس اين اعتماد به دست مي آوريم، قابل مقايسه با خطايي که ممکن است اتفاق بيفتد نيست." "اين نکته، تذکر يک واقعيت بزرگ و آموزنده بود. نکته اي ساده که متاسفانه ما در کشورمان نسبت به آن بي توجه هستيم." يک روز که در آزمايشگاه مشغول به کار بودم، ديدم همين پروفسور از دور مرا به شکلي غير معمول، نگاه مي کند. وقتي متوجه شد که من از طرز دقت او نسبت به خودم متعجب شده ام، با لبخندي بسيار من که از توجه پروفسور تعجب کرده بودم با حالت قدرشناسي گفتم: بله، من مشغول تجربه ي نظريه ي خودم در مورد عبور نور از مجاورت ماده هستم. براي همين، اگر يک فلز با چگالي زياد، مثل شمش طلا با عيار بالا داشتم، از آزمايش هاي متعدد، روي فلزهاي معمولي خلاص مي شدم و نتايج بهتري را در فرصت کمتري به دست مي آوردم؛ البته اين يک آرزوست. او به محض شنيدن خواسته ام، گفت: پس چرا به من نمي گوييد؟ گفتم آخر خواسته من، چيز عملي نيست. من با شمش آلومينيوم، ميله برنز و ميله آهني تجربياتي داشته ام. ولي نتايج کافي نگرفته ام و مي دانم که دستيابي به خواسته ام غير ممکن است. پروفسور وقتي حرف هاي مرا شنيد از ته دل خنده اي کرد و اشاره کرد که همراه او بروم. با پروفسور به اتاق تلفنخانه دانشگاه آمديم. پروفسور با لبخند و شوق، به خانمي که تلفنچي و کارمند جوان آنجا بود، سفارش شمش طلا داد و خداحافظي کرد و رفت. من که هنوز باورم نمي شد، فکر مي کردم پروفسور قصد شوخي دارد و سربه سرم مي گذارد. با نوميدي به تعطيلات آخر هفته رفتم. در واقع 72 ساعت بعد، يعني روز دوشنبه که به آزمايشگاه آمدم، ديدم جعبه اي روز ميز آزمايشگاه است. يادداشتي هم از طرف همان خانم تلفنچي، روي جعبه قرار داشت که نوشته بود اميدوارم اين شمش طلا، به طول 25 سانتي متر و با قطر 5 سانتي متر با عيار بسيار بالايي به ميزان 24، که تقاضا کرده ايد، نتايج بسيار خوبي براي کار تحقيقي شما بدست دهد. با ناباوري ولي اشتياق و اميد به آينده اي روشن کارم را شروع کردم. شب و روز مطالعه و آزمايش مي کردم تا بهترين نتايج را بدست آورم. حالا ديگر نظريه ام شکل گرفته بود و مبتني بر تحقيقات علمي عميق و گسترده اي شده بود. بعد از يکسال که آزمايش هاي بسيار جالبي را با نتايج بسيار ارزشمندي به دست آورده بودم، نزد آن خانم آوردم و شمش طلاي خرده شده و تکه تکه را که هزار جور آزمايش روي آن انجام داده بودم را داخل يک به محض اينکه چشمش به من افتاد مرا شناخت و با لبخند پر مهر و اميدي، از من پرسيد: آيا از تحقيقات خود، نتايج لازم را بدست آورديد؟ فوراً پاسخ دادم: بلي، نتايج بسيار عالي و شايان توجهي، بدست آوردم. به همين دليل نزد شما آمده ام که شمش را پس بدهم، ولي بسيار نگران هستم. زيرا اين شمش، ديگر آن شمش اولي نيست، و در جعبه را باز کردم و شمش تکه تکه شده را به او نشان دادم و پرسيدم حالا بايد چه کار کنم؟ چون قسمتي از اين شمش را بريده ام، سوهان زده ام و طبيعتاً مقداري از طلاها دور ريخته شده است. خانم تلفنچي با همان روي خوش لبخند بيشتري زد و به من گفت: اصلاً مهم نيست، نتايج آزمايش شما براي ما مهم است. مسئوليت پس دادن اين شمش با من است. وقتي با قدم هاي آرام و تفکري ژرف از آنچه گذشته است، به خوابگاه مي آمدم، به اين مهم رسيدم، که علت ترقي کشورهاي توسعه يافته، همين اطمينان خاطر و احترام کارکنان مراکز تحقيقاتي مي باشد و بس، يعني کافيست شما در يک مرکز آموزشي، دانشگاهي و يا تحقيقاتي کار کنيد، ديگر فرقي نمي کند که شما تلفنچي باشيد يا استاد. چون تمام مجموعه آن مراکز در کشورهاي پيشرفته داراي احترام هستند و بسيار طبيعي است که وقتي دست يک پژوهشگري در امر تحقيقات و يا تمام تجهيزات باز باشد و داراي احترامي شايسته باشد، حاصلي به جز توسعه علمي در پي نخواهد داشت.
نظرات شما عزیزان:
سلام دوست عزیز
ممنون که بهم سر زدی. وبلاگت جالب بود. موفق باشی.بازم بهم سر بزن.
|